پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد |
| وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد |
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر |
| ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد |
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم |
| چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد |
از رهگذر خاک سر کوی شما بود |
| هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد |
مژگان تو تا تیغ جهان گیر برآورد |
| بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد |
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات |
| با دردکشان هر که درافتاد برافتاد |
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد |
| با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد |
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود |
| بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد |
غزلی از د یوان شمس
عید بر عاشقان مبارک باد
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
افتاد ,سر ,درافتاد ,بس ,نافه ,پیرانه ,به سر ,سر افتاد ,که درافتاد ,پیرانه سرم ,که در
درباره این سایت